برگشت
عزیزتر ازجانم همه زندگیم. بامشورت معلمهای اول و داداشم قرارشد بری پیش بخونی.چون پیش بهتون حروف الفبارو کامل یادمیدن.بیشتر کلاس اولها که پیش رو خونده بودن وتو درکلاس اونا بودی حروف روهم بلدبودن وهم میتونستن بنویسن وبخونن.اما قربونت برم تو اصلا بلد نبودی.ریاضی هم که نگو هرچی بهت یاد میدادم کشش نداشتی که درسای ۹ماهه پیش رو در یک هفته یاد یگیری.نه تنها بایداونارو یاد میگرفتی بلکه ۵درس از اول رو خونده بودن وباید اوناروهم یادمیگرفتی.درعرض سه روز اونقدر استرس گرفتی که صبح روز سومت وقتی بیدارت کردم گفتی من نمیرم اون کلاس من میرم کلاس پایین.(منظورت پیش دبستانی بود).با باباتم که هرچی اسرارکردیم مدیرت قبول نکرد.شبش من اونقدرگریه کردم که با دیازپا...
نویسنده :
شبنم.س
16:47